در مدتی که در قرنطینه به سر میبردم مادر به دیدارم آمد. به طریقی توانسته بود نوانخانه را ترک کند و در صدد برآمده بود سرپناهی برای ما پیدا کند. حضور او در حکم یک دسته گل بود. ظاهرش چنان سرزنده و دوستداشتنی بود که راستش من از سر و وضع ژولیده و کلهی تراشیدهام خجل شدم.پرستار رو به مادر کرد و گفت: ببخشید که صورتش کثیف است. مادر خندید ، چه خوب کلماتِ مهرآمیزش را به یاد میآورم که وقتی مرا تنگ در بغل گرفت و بوسید، گفت: "با همهی کثافتت هنوز هم دوستت دارم."
باغ آینه...
ما را در سایت باغ آینه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : msanimoona بازدید : 237 تاريخ : سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت: 6:10