عاشقِ هر رهگذری که می آید
بشوم
و هیچ خیالی هم از تو
در سرم نپرورانم
من می توانستم
دوست داشتن را
نکِ زبانم بنشانم
و با هر لبخندی
دهان باز کنم و بگویم :
راستی ! من دوستت دارم
من می توانستم دلم را
تکه تکه کنم و هر تکه اش را
جایی جای بگذارم !
می بینی ؟ من می توانستم
نغمه ی عاشقم عاشقم را
دور تا دورِ این دنیا
رقصان زمزمه کنم
اما تو لعنت به این تو !
که هرکه هم که آمد
به حرمتِ جایِ پایِ تو
بر رویِ چشمانِ منتظرِ من
سر خم کرد و به ادایِ احترام
نماند ! نه که نخواهد بماند نه !
تو نگذاشتی
بس که از این زبان وامانده
در نمی آمد چند کلامِ دلبرانه !
تمامِ این سال ها می توانستم
نمانم اما ماندم نه تنها پایِ تو
من ماندم تااگر هم نیامدی
دنیا ببیند این حوالی می شود
هر روز و هرثانیه دل را حراجِ هر
شیرین زبانی نکرد..
باغ آینه...برچسب : لعنت به تو,لعنت به تو فرات,لعنت به تو و ذات خرابت,لعنت به تو ذات خرابت,لعنت به تو ای دل,لعنت به تو زندگی,لعنت به تو و عشقت,لعنت به تو خدا,لعنت به تو ای روزگار,لعنت به تو که, نویسنده : msanimoona بازدید : 211