آینه ای برابر آینه ات می گذارم تا از تو ابدیتی بسازم.
ربودم عطر عشقت را از این چالِ بر گونه
تو خندیدی و چشمانم خمار خنده ات شد
ندانستم که این خنده حصار قلب من می شد
تو خندیدی و آن خرداد پیش پای تیر افتاد
تمام ماه ها روزش هوای خنده ات می شد
از آن خرداد لبخندت
هزاران عطر در لحظه
هزاران چال بر گونه
هزاران عشق از سینه
هزاران باغ در آیینه
درون ذهن من افتاد
تو خندیدی جهان خندید
تو خندیدی هوا از عطر عشق پر شد
تو خندیدی و من عاشق شدم در من
تو خندیدی و عشق «تو» شد
برچسب : نویسنده : msanimoona بازدید : 200